مروارید دخترکوچولی شهری است که هرازگاهی همراه پدر به روستا می آید. با بازی های زبانی از او دلربایی کردم. مدتی گذشت. پدرش را دیدم. سراغی از دوست کوچکم گرفتم. وقتی خواست برود روی کاغذ شعری به گویش محلی نوشتم و گفتم برایش بخوان:
کِچیکِ کیجا گَت بونِ
اَمِ مَلِ جا رَد بونِ
اگِ ورِ تحویل نَی ریم
خَلِ خلِ بد بونِ.
(کیجا= دختر. ملِ= محل. گَت= بزرگ. بونِ= می شود. تحویل نی ریم= به او اعتنا نکنیم/ تحویلش نگیریم. خل خل =خیلی.)
قال را بگذار و باب حال زن(4)...برچسب : نویسنده : ahahmadi بازدید : 8